آدمک آخر دنیاست ! بخند

 

آدمک مرگ همین جاست ! بخند...

 

دست خطی که تو را عاشق کرد

 

شوخی کاغذی هاست ! بخند...

 

آدمک خر نشوی گریه کنی

 

کل دنیا سراب است ! بخند...

 

آن خدایی که بزرگش خواندی

 

به خدا مثل تو نهاست ! بخند...چشمک



تاريخ : شنبه 29 آذر 1393برچسب:, | 15:34 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

 

پنجاه مزیت زن بودن (اخر خنده)

 

 

 

1-هیچ وقت مجبور نیستی به تعدادموهای سرت بری خواستگاری.کافیه فقط یه "بله" کوچولو بگی اونم با هزار منت و ناز و کرشمه.

 

 

 

2_به سادگی اب خوردن می تونی چند تا پسر رو تو کوچه به جون هم بندازی.(روشش رو خود خانما بهتر می دونن.پس نیازی به نوشتن نیست)

 

 

 

3_لازم نیست صبح به صبح صورتتو اصلاح کنی.ماهی یه بارم کافیه.حالا از مناطق ناجور دیگه بگذریم!!!!!.

 

 

 

4_هیچ وقت از بوی گند زیربقل خودت عق نمی زنی.

 

 

  برید ادامه مطلب....

نظر فراموش نشه



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 29 آذر 1393برچسب:, | 15:11 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

 

یه شوهرم نداریم که...(طنز)

 

 

 

1.یه شوهرم نداریم شب که دیر میاد خونه ببینه رو کاناپه خوابمون برده دلش بسوزه دیگه دیر نیاد!

 

 

 

2.یه شوهرم نداریم وقتی بهش میگیم من رو بیشتر دوس داری یا مامانتو ، بگه توام چه سوالایی می پرسی ، هر دوتون رو دوس دارم دیگه ! خوشحال شیم از اینکه ما رو خیــــــــــــــلی دوس داره " قدِ مامانش "

 

 برای دیدن ادامه مطلب به ادامه مطلا مراجعه کنید ...

 

لطفا نظر بدید..

 



ادامه مطلب
تاريخ : شنبه 29 آذر 1393برچسب:, | 15:8 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

در ایران پسرهایی پیدا می شوند که اگر دختر موردعلاقه شان به خواستگاری آنها جواب منفی بدهد، یکی از گزینه های زیر را انتخاب می کنند:

۱. اسید پاشی

۲. قتل روی پل مدیریت

۳. تجاوز یا آدم ربایی

۴. اتاق تمساح ها

آن وقت توی چین، پسری به اسم «چنگ کان»، بعد از شنیدن «نه» از دختری به اسم «ژائو»، تحقیق کرده و متوجه شده دختر مورد علاقه اش عاشق عروسکی به شکل هویج است، که شخصیت کارتونی یک انیمیشن است.

 

مطالب خواندنی روز

 

بنابراین پنجاه دست لباس به شکل این عروسک هویجی (که ده هزار پوند برایش آب خورده) تهیه کرده و به تن خود و ۴۹ نفر از دوستانش پوشانده است . سپس این اکیپ جلوی یک فروشگاه یک نمایش موزیکال رقص را برگذار کرد و «چنگ کان» دوباره از «ژائو» خواستگاری کرده و البته موفق شد و همانجا عروس خانم را در آغوش کشید.

حال به نظر شما چرا پسرهای ایرانی در این گونه مواقع دست به این نوع ابتکارها نمی زنند؟

الف. چون هویج شدن به اندازه آن چهار گزینه اول، هیجان ندارد

ب. چون در چین، دختر کم است و در ایران زیاد

ج. چون منتظرند «ابتکار چینی» هم به بازار بیاید بروند بخرند

د. چون خودشان هویجند

 

شعر مرتبط:

به من گفتی «نه» و بسیار گیجم

به فکر راه حلی مثل«بیجه» م!

تو خواهی شد زن من، حرف بی حرف!

گمان کردی که من اینجا هویجم؟!



تاريخ : شنبه 29 آذر 1393برچسب:, | 15:6 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

سلامتی اون دختری که موقع عقد به جای اینکه بگه با اجازه ی

بزرگتر ها گفت با اجازه ی عشقم

که نذاشتن بهش برسم....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

بعد چشمتون روز بد نبینه دوماد چنان کوبید تو صورتش که

صدای آب هویج داد عقدشم نکرد.

مادر شوهر و خواهرر شوهرشم گیساشو کندن چون

جلو فامیلا آبروشون رفته بود.....

و اما بابای عروس!!!!با کمربند افتاد به جونش تا جایی که جا

داشت زد سیاهو کبودش کرد...!!!

الانم طفلک ترشیده هیچ کسم نمیاد بگیرتش...باباشم نمیزاره

از خونه بره بیرون.عشقشم

الان 2 تا بچه داره زنشن خعلی دوس داره...!!!!!

نتیجه اخلاقی:

در زمان عقد از پدر و مادر خویش اجازه بگیرید....!!!!!با تـــــــــچـــــــکر!!!!!!انجمن باشگاه پرواز



تاريخ : جمعه 21 آذر 1393برچسب:, | 16:43 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |
 

عروس :خودت بگو خلافت چیه؟

 

داماد :فقط ادامس زیاد میجوم.

 

آدامس !!!! حالا چرا آدامس میجوی ؟

 

بو سیگارو از بین میبره

 

 مگه سیگار میکشی؟

 

اره بعد از عرق حال میده

 

مگه عرق میخوری؟
 

اره گیرایی تریاک رو زیاد میکنه

 

 مگه تریاک میکشی؟

 

 اره از بیکاری بهتره

 

 مگه بیکاری؟

 ا ره خوب همیشه که نمیشه دزدی کرد

 

 مگه دزدی هم میکنی ؟

 

 نه بعد اینکه از زندان اومدم بیرون دیگه دزدی نکردم .

 

  مگه زندان بودی ؟

 

الکی فرستادنم اون تو . من که نکشتم طرف رو ...



تاريخ : جمعه 21 آذر 1393برچسب:, | 16:42 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |
 

سلااااااااممممممممم.....ازتون میخوام برام نظر بزارید که هر هفته چه آهنگیو برا وبلاگم بزارم........


شاد باشه؟غمگین باشه؟حامد پهلان باشه؟چی باشه؟هرچی که شما بخواید و بپسندید....


ولی ترجیحا شاد باشه و قر دار....



تاريخ : جمعه 21 آذر 1393برچسب:, | 16:41 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

پـــــــــــــــرواز را دوســــت دارم




وقتـــــے از ارتفاعــــات لبانــــــت



انجمن باشگاه پرواز


به عمــــق آغوشـــت سقـــوط میکنــــم




چـــه سقــــوط دلنشینــــے



انجمن باشگاه پرواز


راستــــے


میدانستــــے پــــــــــــــرواز را تـــو یـــادم دادے



انجمن باشگاه پرواز



تاريخ : جمعه 21 آذر 1393برچسب:, | 16:40 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

 تونستی دماغشو لمس کنی  جایزه داری

 

حتما امتحان کنید خیلی جالبه .........
 

روی عکس زیر کلیک کنید...
 
 


تاريخ : پنج شنبه 20 آذر 1393برچسب:, | 10:11 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |
اگه ميخواي اتفاق جالبي براي كامپيوترت بيفته كار كوچيك كن.
 

اول اينكه CTRL+D را كليك كن. و سپسENTER را بزنيد......

 

آفرين حالا بهتر شد.

 



تاريخ : پنج شنبه 20 آذر 1393برچسب:, | 10:10 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

 

ضرب المثل, شتر, ساربان, داستان ضرب المثل

 بشر نه تنها جایز الخطاست بلکه واجب الخطاست !! و از این رو بسیاری از اعمال و رفتار آدمی که ناشی از اشتباه یا علت جهالت و جوانی باشد قابل عفو و بخشایش است ولی بعضیها که لذت عفو را نچشیده اند در انتقام و کینه توزی چنان یکدنده و مقاوم هستند که به هیچ وجه حاضر نمی شوند ذره ای ازانتقامجویی خارج شوند و قلم عفوو اغماض بر جریده جرایم و خطایا بکشند .
کینه توزی این گونه افراد لجوج و یکدنده درعرف اصطلاح به کینه شتری تعبیرشده است و در مقام کینه های پی گیر به آن استشهاد می کنند . به طوری که تاکنون از لطف علمای حیوان شناسی مطالعه و تحقیق به عمل آمده شتر مهربانترین و قانعترین حیوانات جهان شناخته شده است طاقت و توانایی این حیوان بارکش در برابر تشنگی و گرسنگی آن هم در بیابانهای بی کران و ریگزارهای سوزان واقعاً عجیب و شگفت انگیز است .
نکته بسیار شایان توجه در موضوع شتر آن است که این حیوان را شیوه راه رفتن می آموزند و قدوم آن را با صدایی آهنگ دار و موزون هدایت می کنند . شتر گامهای خود را با آهنگ نغمه منظم می کند و مطابق وزن صدا آرام یا تند حرکت می کند و نیز هنگامی که نمی خواهند در یک مسافت فوق العاده طولانی او را راه ببرند ساربانان آهنگ مطلوب حیوان را ترنم می کنند .
در عربستان شتر نر را لوک و شتر ماده را ناقه می گویند ولی در کویر ایران به ویژه در اطراف کاشان شتر نر را لوک و شتر ماده را ارونه و همچنین نوزاد ماده را مجی و نوزاد نر را هاشی می خوانند.
کینه شتری کینه پی گیری است که تاکنون سابقه نشان نداده که پذیرایی و ملاطفت مجدد ساربان بتواند آن را تعدیل نماید . شتر خشمگین همواره منتظر فرصت مناسب است که انتقامش را از ساربان متجاوز بگیرد . عجب در این است که شتر مست و دیوانه به ساربان مورد نظر هنگامی که در جمع قرار دارد هرگز حمله نمی کند . فقط نگاه خشم آلودش را که شراره انتقام از آن می بارد به چشمان آن ساربان می اندازد و با دهان کف آلود پیاپی نعره های چندش آور و هولناک سر می دهد زیرا لوک کینه توز در عین مستی و دیوانگی خوب احساس می کند که اگر در میان جمع به ساربانی که اذیتش کرده حمله کند سایرین با چوب و چماق به جانش می افتند .
وای به روزی که شتر مست و کینه توز آن فرصت مناسب را به چنگ آورد و ساربان مورد نظر را یکه و تنها در بیابان گیر بیاورد . البته ساربانان برای این طور مواقع راه چاره و علاجی اندیشیدند که به لیاقت و زرنگی آنان بستگی دارد . وقتی ساربان در بیابان مورد حمله لوک خشمگین قرار گرفت راه نجاتش این است که در حال فرار از شتر، لباسهایش را یکایک درآورد و به پشت سرش بیندازد . در اینجاست که شتر گول می خورد و به جای ساربان که در حال فرار است لباسی را که جلویش افتاده به دندان می گیرد و تنه سنگین خود را روی آن می مالد .
سپس مجدداً با لنگهای درازش به تعقیب ساربان می پردازد و خود را به او می رساند . ساربان یک تکه دیگر از لباسهایش را می اندازد و خلاصه به این ترتیب تا آخرین تکه لباس خود را بیرون آورده در حال فرار جلوی شتر انتقامجو می اندازد . چنانچه تا زمانی که لباسهایش تمام شد توانست خود را به آبادی یا پناهگاهی برساند بدون شک نجات خواهد یافت و گرنه مرگش حتمی است آن هم چه مرگ فجیع و دلخراشی .
منبع:iketab.com

 



تاريخ : چهار شنبه 12 آذر 1393برچسب:, | 16:26 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

کشاورز مستأجری با صاحب خانه اش جر و بحث داشت. ماه ها بود که کارشان شده بود اره بده و تیشه بگیر! اما هیچ کدامشان هم یک ذره کوتاه نمی آمد. تا این که کشاورز تصمیم گرفت به دادگاه شکایت کند.

بنابراین پیش وکیلی رفت و از او خواست که راه پیروز شدن را به او نشان بدهد.

وکیل به او امیدواری زیادی نداد، چون بنابر صحبت های کشاورز، قانون بیش تر طرف صاحب خانه را می گرفت تا او را.

بالاخره کشاورز گفت: «چه طوره برای شام قاضی پیر یک جفت مرغابی سرحال درست و حسابی بفرستم.»

وکیل با ترس و لرز گفت: «تو چه کار می کنی؟! این رشوه است!»

کشاورز با شرم و خجالت گفت: «نه بابا، این فقط یه هدیه ی محترمانه ست، نه بیش تر.»

وکیل جواب داد: «همینه که بهت می گم، اگه می خوای فرصتت رو از دست بدی، این کار رو بکن.»

خلاصه کشاورز به دادگاه رفت و وکیل را هم مثل بقیه متعجب کرد. او پیروز شد!

کشاورز همین طور که دادگاه را ترک می کرد به طرف وکیلش برگشت و گفت: «مرغابی ها رو فرستادم .»

وکیل گفت: «نه؟!»

کشاورز گفت : «چرا، اما به اسم صاحب خونه م فرستادم .»



تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:, | 16:18 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

داستان از اون جایی شروع میشه که: ظهر یکی از روزهای ماه مبارك رمضان مثل هميشه منصور حلاج برای جزامی‌ها غذا می‌برد، اون روز هم كه داشت از خرابه‌ایی که بیماران جزامی توش زندگی میکردند میگذشت ….جزامی‌ها داشتند ناهار می‌خوردند …ناهار که چه؟ ته مونده‌ی غذاهای دیگران و، و چیزهایی که تو اشغال‌ها پیدا کرده بودند و چند تکه نان… یکی از اون‌ها بلند میشه به حلاج میگه: بفرما ناهار !


مزاحم نیستم؟ نه بفرمایید.
منصور حلاج میشینه پای سفره ….یکی از جزامی‌ها بهش میگه: تو چه جوریه که از ما نمی ترسی …دوستای تو حتی چندششون میشه از کنار ما رد شند … ولی تو الان….
حلاج میگه: خب اون‌ها الان روزه هستند برای همین این جا نمیاند تا دلشون هوس غذا نکنه .
پس تو که این همه عارفی و خدا پرستی چرا روزه نیستی؟ نشد امروز روزه بگیرم دیگه …

حلاج دست به غذاها می‌بره و چند لقمه میخوره …درست از همون غذاهایی که جزامی‌ها بهشون دست زده بودند …چند لقمه که میخوره بلند میشه و تشکر میکنه و میره ….

موقع افطار که میشه منصور غذایی به دهنش می‌زاره و میگه: خدایا روزه من را قبول کن ….یکی از دوستاش میگه: ولی ما تو را دیدیم که داشتی با جزامی‌ها ناهار میخوردی.
حلاج در جوابش می‌گه: اون خداست … روزه‌ی من برای خداست …اون می‌دونه که من اون چند لقمه غذا را از روی گرسنگی و هوس نخوردم ….دل بنده‌اش را می‌شکستم روزه‌ام باطل می‌شد یا خوردن چند چند لقمه غذا؟؟؟



تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:, | 16:17 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

ازبهلول پرسیدند لباسهایت چرک شده چرا نمی شوئی؟

بهلول جواب داد : بازچرک خواهد شد !

گفتند : مرتبه دوم بشوی .

بهلول گفت : باز هم چرک خواهد شد !

گفتند دوباره بشوی !

بهلول گفت :معلوم می شود که من برای لباس شستن دنیا آمدم .



تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:, | 16:16 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |

مسافری خسته ام ‎
پرازدردورنج روزگار‎
پرازعاشقانه های مدفون شده‎
پرازبغض فروخورده‎
من آبستن هزاررنجم‎
وتو فرشته منی که آمدی‎
تا روحی دوباره به تن این خسته بدمی‎
مرهمی شوی برزخمهای گذشته ام ‎
چگونه بگویم تو نه سایه ای نه باد‎
توخود خود عشقی‎
خود خود زندگی‎
توهمه کس منی‎‎
بــــــ*اران

 


 

دنیایت را باعشق خواهم ساخت 
زیبا 
زیبا 
زیبا 
کافیست به چشمانم خیره شوی
بـــــــ*اران



تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:, | 16:15 | نويسنده : امیر حسین میرزازاده |